اینارا دارم تو نوت گوشی مینویسم
شنبه
ساعت ۱ شبه، با یه سمند مامان و بابا را دارم میبرم
شیرازفردا صبح میرسیم، میریم اقامتگاه ، از اونجا میرم بیمارستان برای تشکیل پرونده
ظهر با دکتر ن. الف وقت ویزیت داریم تا ۱۲ باید خودمو برسونم به دکتر
تا همین امشب ۳ بار بلیط عوض کردم و پلن عوض کردم و در لحظه تصمیم گرفتم
تصمیم ها را جابجا کردم تا به بهینه ترین حالت برسم
اما اصن بهینه ترین حالت چیه؟
تازه اول مسیریم
میدونی من دیگه رفتم تو دلش
الان وسط میدون جنگم
پای سمت چپم به صورت عصبی درد میکنه، از کشاله ران تا نوک پام یه احساس گرفتگی و کوفتگی دارم، عصبیه
من ولی الان وسط میدون جنگم
اوه دختر اولویت بندی
چه چیز مهمیه تو زندگی
اینکه در لحظه چی اولویت داره یا نداره
چی به بقای تو کمک میکنه و چی فقط یه چیز اضافه است
یکشنبه صبح
اولین چیز عجیبی که از شیراز به نظرم اومد، نیمکت های پشت به خیابون انگار که قهری به حرکت
اینجا تو بیمارستان قدیمی های این پروسه که اسم مینویسن و نوبت را رعایت میکنند و یه رسوم نا نوشته ای را به جدیدتر ها یاد میدن
دوشنبه صبح
اولویت بندی. اسنشال
سه شنبه شب
همه چیز داشت روال میرفت جلو، همه چی خودش انجام میشد
متمرکز بودم و پر انرژی
قدم به قدم انجام دادم و رفتم جلو
سه شنبه صبح کمیسیون بودیم و هیئت ۱۲ نفره از جراح ها
ته کمیسیون، بابا رفت بیرون و منو صدا زد یه دکتر و گفت مشکوکیم به تومور
رفتم پیش دکترش و گفت بعد از عمل چهارشنبه اگه مثبت باشه سرطانه و از لیست
پیوند درمیاد
و اگه منفی باشه میره لیست پیوند
پاهام شل شد
مغزم پاشید
هیچی دیگه نمیفهمیدم
گرفتگی پای چپم بیشتر شد دیگه کاملا بی حس شده بود
فقط گفتم میرم دنبال روند کارها و پرونده
بعد از دکترش تو خیابون های شیراز ر سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : بازدید : 56 تاريخ : جمعه 15 مهر 1401 ساعت: 7:57