سلام عزیزم من ادم خوبی نیستم. قهرمان نیستم. هیچ درخور زیبایی ات نیستم

ساخت وبلاگ

دوشنبه شد یکسال که حضور فیزیکی پدرم را کنارم ندارم. 
یکشنبه اومدم پیش مامان و تا فردا صبح را پیش شون هستم. برای خودم اومدم. اومدم که تنها هیچ کدوم نباشیم این روزها را.

چند روز خیلی سختی بهم گذشت. تقریبا فکر کنم 2 بار از خونه بیرون رفتم، مابقی اوقات را یا داشتم کار میکردم یا با مامان و زهرا صحبت میکردیم و یا اپلیکیشن های کوفتی را پر میکردم.

سخت گذشت چون حس میکردم تو اپلای، تو کنار مادر و خواهرم بودن، تو کارم شکست خوردم.

امروز با ش.ش حرف زدیم و من فهمیدم تو اون بعد هم شکست خوردم.

تلفن را قطع کردم و 

گریستم...

برای ناکافی بودن و کامل نبودن خودم گریستم...

برای این همه کم بودن خودم گریستم...

برای این یکسال نبود فیزیک پدرم گریستم؟ اره

 برای نشنیدن نصیحت هاشون، حنده هاشون، شوخی هاشون

احساس تنهایی و ناکافی بودن زیادی میکنم

فکر میکنم تو هر جبهه ای که جنگیدم شکست خوردم

دیگه چیزی نمونده برام 

کیارستمی میگه عشق نتیجه سو تفاهمه

ناامیدم ؟ خیلی

نسبت به موثر بودن ناامیدم

نسبت به درست کردن و ساختن؟ ناامیدم
این شب ها و روزها میگذره؟
اره میگذره ولی تهش چی میمونه از من؟

بابا دلم براتون تنگ شده و نیستی که بگین درست میشه و توکل کن.
بابا دلم برا صداتون تنگ شده. این روزها نیستین و من گم شدم تو این همه نگرانی و دل مشغولی.

سوخت که سوخت...
ما را در سایت سوخت که سوخت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aradiokhertopertd بازدید : 91 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 17:18